نمایش 1–16 از 443 نتیجه

هیتلر و سلاح های سرّی کشتار جمعی

۳۶۰,۰۰۰ تومان

آلمان نازی در طول جنگ جهانی دوم در حال ساخت و آزمایش سلاح‌های سرّی کشتارجمعی بوده است.
دانشمندان نازی به فنّاوری‌های پیشرفته‌ای دست یافته بودند که در آن زمان نظیر نداشتند؛ ازجمله سلاح‌های غیرمتعارف نازی می‌توان از بشقاب‌پرنده‌ها، ناقوس اسرارآمیز و جنگنده‌های فو یاد کرد. دربارۀ بشقاب‌پرنده‌های آلمانی برخی نویسندگان مانند هنری استیونز آثاری تحقیقی و مشروح به چاپ رسانده‌اند. دربارۀ ناقوس اسرارآمیز نیز آثاری منتشر شده‌است، اما جنگنده‌های فو مورد مناقشه‌اند. درحالی‌که نویسندۀ این کتاب آن‌ها را به دانشمندان نازی نسبت می‌دهد، بسیاری از کارشناسان بشقاب‌پرنده‌های فرازمینی این وسیلۀ پرنده را به موجودات کُرات دیگر منتسب ساخته‌اند.
دانشمندان نازی در کنار سلاح‌های یادشده در پی ساخت و تولید مواد مورد لزوم ارتش نیز بودند. مثلاً آنان می‌خواستند لاستیک مصنوعی و سوخت را از زغال‌سنگ و نان را از هوا به دست آورند.
کتاب حاضر با بیانی روان و جذاب و با استفاده از منابع بسیار زیاد به شرح یک‌یک این سلاح‌ها می‌پردازد که برای خوانندگان کاملاً جذاب خواهد بود.

آبی بی نهایت (مجموعه اشعار)

۱۴۵,۰۰۰ تومان

و اشک کوه جاری گشته در رودی که می‌داند
و می‌خواند سرود وصل دریا را چو افسانه
و من هم در میان اشک و آواز و صدای رود
قدم بر کوچه‌ها آرام چون شبگرد دزدانه
نم باران و عطر کوچه باغ پر ز نارنج و
پر از مستی هوای شهر ما چون کنج میخانه

ارشادات الحیاة القصیرة (راهنمایی های کوتاه زندگی)

۲۹۵,۰۰۰ تومان

گاهی چه غیرمنتظرانه از پدر و مادرمان جدا می‌شویم و به‌ناچار فرسنگ‌ها دورتر از آن‌ها زندگی را ادامه می‌دهیم به این امید که روزی با دستانی پر به سویشان برگردیم و همۀ آن روزهای دوری و فراق را جبران کنیم.
و چه بسیار پدران و مادرانی که هرگز شاهد بازگشت فرزندشان نیستند، ولی آموزه‌هایشان و درس‌هایی که به آنان داده‌اند تا همیشه روشن‌کنندۀ راه آنان است. در برابر تمام پدران و مادرانی که فراق فرزند را تجربه کرده‌اند سر تعظیم فرود می‌آوریم و سپاسگزار همۀ خاطرات زیبایی هستیم که برای فرزندان به جا گذاشته‌اند…

رمان تاریخی فاروق

۲۸۰,۰۰۰ تومان

فاروق از پله‌ها پایین آمد.
روی آخرین پله خم شد تا بند کفش‌هایش را ببندد…
هم‌زمان آمال برای رفتن به مکتب، چادرِ آبی‌اش را بر سر کرده و از زینه‌های آن سمت حیاط پایین آمد. برای رفتن به‌طرف دربِ حیاط ناگزیر بود از کنار او عبور کند. آهسته سلامی کرد و رد شد.
فاروق که تا آن لحظه متوجۀ او نشده بود، صدایی به زیبایی‌ زمزمۀ جویباری به گوشش رسید.
سرش را به‌سمت صدا برگرداند…
سایۀ دختری همانندِ خیال در هالۀ چادری به‌رنگِ آبیِ آسمانی از کنارش‌ عبور کرد.
فاروق با رؤیتِ آن نیم‌رخ زیبا سرش را پایین انداخت و با صدای لرزانی جواب داد: «سلام.»
بعد از کمی تأمل دوباره سرِ خود را بلند کرد و به دختری که به زیبایی یک رؤیا درونِ چادر آبی می‌لغزید و می‌رفت، نگریست.
قبل از آنکه پایش را به کوچه بگذارد، دستِ ظریفِ خود را از زیرِ چادر درآورد و قسمتی از بُرقع را که هنوز بالای سرش جمع بود، رها کرد تا بدنش را بپوشاند. چین‌هایِ چادر را مرتب کرد تا قسمت مشبک بُرقع مقابل دیدگانش قرار گیرد…