ماهی تپلو ( رنگ آمیزی)
۲۰,۰۰۰ تومانناگهان تُپُلو از دور صدای خالخالی را شنید: «کمک، کمک!»
داخل سوراخِ صخرهای را نگاه کرد؛ چیزی ندید و گفت: «کجایی؟ پشت سنگریزهها هستی یا…؟»
نمایش 1–16 از 126 نتیجه
ناگهان تُپُلو از دور صدای خالخالی را شنید: «کمک، کمک!»
داخل سوراخِ صخرهای را نگاه کرد؛ چیزی ندید و گفت: «کجایی؟ پشت سنگریزهها هستی یا…؟»
ناگهان تُپُلو از دور صدای خالخالی را شنید: «کمک، کمک!»
داخل سوراخِ صخرهای را نگاه کرد؛ چیزی ندید و گفت: «کجایی؟ پشت سنگریزهها هستی یا…؟»
تئو بدون معطلی گفت: «دوستم مَکس میگوید پاپونوکس یک نابغه است. باور میکنی او دستگاهی اختراع کرده که میتواند ذهنها را بخواند؟!»
مادر درحالیکه اتاق کار را ترک میکرد گفت…
ناگهان همه ساکت شدند. مادر، پدر و برادر خرس با تعجب به او نگاه کردند. خواهر خرس با خودش فکر کرد: «اوه اوه! عجب حرفی زدم! وای به دردسر افتادم.» مادرش بریدهبریده گفت: «چی… چی گفتی؟»
یکی از آتشنشانها جرج را دید. دست او را گرفت و گفت: «هرچه زودتر از اینجا دور شو! آتش با کسی شوخی ندارد. تو نباید…»
برادر خرس هراسان بهسمت اتاق پدر و مادرش میدوید و فریاد میزد. او خودش را روی تخت آنها انداخت و گفت: «دایناسورها! دایناسورها!…»
بگذار تجربه کند؛ شاید هزاران بار این جمله را به کار بردهایم و به کودکانمان این اجازه را دادهایم تا با تمام وجود موضوع را لمس کنند ولی میدانیم که نمیتوان تمام زندگی را بر اساس تجربه طی کرد. در اینجا داستانها به کمک میآیند تا با خلق دنیایی فانتزی و زبانی کودکانه قصهای را به مهارتی در درون کودک تبدیل نمایند. بعضی بزرگترها درونشان پُر از دنیای کودکیست مانند «جِین اُکانِر» که با روندی ساده اتفاقی لمسپذیر را برای کودک به وجود میآورد. «مجموعۀ نانسی» دارای تصاویر ساده و متنی روان بوده که در انتهای آن کودک به صورت غیرمستقیم مهارتی را میآموزد.
فقط یک دقیقه!؛ داستان این کتاب به ضرب المثل «توبه ی گرگ مرگ است» اشاره می کند. این ضرب المثل برای افرادی به کار برده می شود که دست از عادت هایشان بر نمی دارند و همچنان به کارشان ادامه می دهند، حتی اگر به ضررشان باشد و به قیمت از دست دادن جانشان تمام شود.
فقط یک دقیقه!؛ داستان این کتاب به ضرب المثل «توبه ی گرگ مرگ است» اشاره می کند. این ضرب المثل برای افرادی به کار برده می شود که دست از عادت هایشان بر نمی دارند و همچنان به کارشان ادامه می دهند، حتی اگر به ضررشان باشد و به قیمت از دست دادن جانشان تمام شود.
پری دوازدهم جلو آمد و گفت: «هنوز هدیه ام را به پرنسس رز نداده ام. هرچند نمی توانم نفرین پری سیزدهم را باطل کنم، اما می توانم کمی تغییرش دهم. او با بریدن انگشتش فقط…
کلاغ ها از این داستان فهمیدند اشتباه کرده اند و قول دادند تا از این به بعد چیزی را که ندیده اند، نگویند و باور نکنند. ضرب المثل «یک کلاغ و چهل کلاغ» زمانی بیان می شود که یک خبر به شکل نادرست از افراد زیادی نقل شود. پس نباید به سخنی که توسط افراد زیادی دهان به دهان گشته، اطمینان کرد زیرا ممکن است بعضی از حقایق از بین رفته و چیزهایی به اشتباه به آن اضافه شده باشد.
خانم مرغ همیشه پاییز را دوست داشت. از جمله هوای خشک و خرد کردن برگ های درختان را اما پاییز امسال اتفاق متفاوتی افتاد. سر و کله ی آقا خرگوشه با کامیون قرمز درخشانش پیدا شد…
هِنری از مسافرت متنفر بود ولی مادر و پدرش برنامه دیگری برای مسافرت داشتند. رفتن به یک اردوگاه… هِنری تصور کرد که روی یک رودخانه، شناور است. زمانی که از خواب پرید دید واقعاً همین طور است. آب باران، چادر را جا به جا کرده و…
مارگارت همسایه کناری هِنری بود و اصلاً از هِنری خوشش نمی آمد. البته هِنری هم همین حس را در مورد مارگارت داشت؛ هِنری درحالی که از دست مارگارت عصبانی بود به اوگفت…
دامپ، دامپ، دامپ، دامپ… هِنری در حال تمرین نمایش کلاسی بود؛ اما هیچ کس دوست نداشت کنار هِنری بایستد. پیتر گفت: «هِنری داری اشتباه تمرین میکنی.» تو…