چه کسی موفق است؟ (اقتباس از هفت پیکر نظامی)
۴۹,۰۰۰ تومانبهرام و بقيهی دوستان از قدرت گلبهار تعجب كردند و به فكر فرو رفتند. بهرام از او پرسيد: «چطور توانستي برمايه را بلند كني؟»
گلبهار پاسخ داد: «…
نمایش 1–16 از 19 نتیجه
بهرام و بقيهی دوستان از قدرت گلبهار تعجب كردند و به فكر فرو رفتند. بهرام از او پرسيد: «چطور توانستي برمايه را بلند كني؟»
گلبهار پاسخ داد: «…
نفست حبس میشود وقتی طرح یک داستان ذهنت را قلقلک میدهد.
دلت میخواهد بنویسیاش؛ اما واهمه داری که مبادا همان که در ذهن داری، روی کاغذ ترسیم نشود.
نوشتن مثل طعم خرمالو دست از سرت برنمیدارد و این طعم را تنها کسانی چشیدهاند که نهراسیده و نوشتهاند؛ از آغاز تا پایان.
موفقیت در نویسندگی از آنِ کسانی است که قلم را میچرخانند و میرقصانند و طرحی نو در میاندازند، درست مانند این یازده نوجوان که در اوج شیطنت، شجاع شدهاند و هر یک دنیایی خلق کردهاند از مرگ، یأس و واقعیت تا تولد، امید و خیال که پُر است از لطافت و شیوایی قلم و در عین حال مملو از پیچیدگیهای جذاب داستانی.
گوش فرا دهید. بیشک غوغای جادوی کلماتشان را خواهید شنید.
«حال یک دیوانه را دیوانه بهتر میکند…»
جرم من بادبادکبودن بود.
من محکوم بودم به پرواز، به اوجگرفتن، از همان روز که حلقههای کاغذ رنگی را به گوشم آویختند.
از همان روز، من بردۀ آزادی شدم؛ اما چه کسی مرا اسیر گرفته بود، آسمان یا باد؟!
یکی مقصدم بود و دیگری جهنم را تعیین میکرد!
برای پرواز خلق شدم؛ ولی نخی که به پایم بستند چه بود؟! برای پریدن و نرسیدن؟! برای لمس سهم نداشتن از آسمان؟!
فرق نداشت کجای عرش باشم. من بازیچهای از فرش بودم، اوج پرواز من سقوط بود.
تئو بدون معطلی گفت: «دوستم مَکس میگوید پاپونوکس یک نابغه است. باور میکنی او دستگاهی اختراع کرده که میتواند ذهنها را بخواند؟!»
مادر درحالیکه اتاق کار را ترک میکرد گفت…
فیکس گفت: «فکر می کنم آقای فاگ همان دزد نجیب زاده است به همین دلیل می خواهم دستگیرش کنم.» او ماده ای خواب آور به نوشیدنی پاسپارتو اضافه کرد تا دیگر مزاحمتی برایش ایجاد نکند…
هنری با خودش گفت: «چه دختر عجیبیه! یعنی می تونم دلش رو به دست بیارم!» او تصمیمش را گرفته بود تا هر طور شده فانی را راضی کند. حتی توماس که معمولاً متوجه این رفتارها نمی شد از علاقهاش باخبر شد. یک روز به طور اتفاقی توماس…
ضرب المثل ها معمولاً تاریخچه و داستانی پندآموز دارند که ریشه بسیاری از آنها از یاد رفته و پیشینه برخی از امثال برای همگان روشن نیست با این حال این مثل ها در سخن به کار می رود. بکار بردن مثل ها کلام را کوتاه کرده و عبارت کوتاه بر دل می نشیند و گفت و گوی طولانی را مختصر و مفید می نماید. به کار بردن به موقع مثل، هنر است و چنانچه در جای نامناسب بیان شود ممکنست صورت خوشی نداشته باشد. مجموعه حاضر با هدف یادآوری پیشینه برخی از ضرب المثل ها و زمان کاربرد هر یک گردآوری شده است تا خواننده را بیش از پیش به استفاده درست و به جا از مثل ها آشنا نماید.
سارا وارد اتاق شد و چند دقیقه بعد با شاهرخ بیرون آمد. الیاس روی نرده ها نشسته و زیرچشمی همه چیز را زیر نظر داشت. وقتی شاهرخ به نزدیکش رسید مثل تمساحی که به گوزن لب آب حمله کند شاهرخ را قاپید و با پشت پا او را بر زمین نشاند…
بهرام با لباس مردم عادی به همان شهر برگشت. اين بار به خانه ی بزرگي رسيد. آنجا ایستاد و در زد و گفت: «مسافر هستم و از شما می خواهم اجازه دهید شب را اینجا بگذرانم.» گرگین مرد تنهايي بود؛ اما ثروت زيادي داشت. او بسیار بداخلاق بود و… .
داستان های کوتاه این کتاب، آثار نویسندگانی است که نامی از خود به جای نگذاشته اند؛ آنان در سالهای اخیر آثار خود را منتشر کرده و می کنند تا دیگران در هر کجای پهنة گیتی، آنها را بخوانند و لذت ببرند. در میان این آثار، داستانهای واقع گرا، تخیلی و افسانه ای به چشم می خورد اما ویژگی اصلی این داستانهای کوتاه، تمرکز بر پیام اخلاقی و انسانی آنهاست. این داستانها از نظر شخصیت پردازی عمدتاً تیپیک هستند همچنین در آنها به صحنه پردازی، فضاسازی و از این قبیل نکات، توجه چندانی نشده است. ماجرای آنها پیچیدگی خاصی ندارد و معمولاً با ضربة پایانی که همراه با پیام اثر است خاتمه می یابد. درون مایة همة این آثار دغدغه های همیشگی بشر است از این رو این آثار تاریخ مصرف ندارند و نمی توان محدودة جغرافیایی برای آنها و مخاطبانشان تصور کرد و همین عامل جهانی شدن آنهاست.
او نوشته بود رفته؛ اما ننوشته بود کجا رفته؟ چرا رفته؟ با چه چیزی رفته! با چه حالی رفته… نه! انسان ها در هنگام رفتن فقط رفتن را می بینند؛ اما کیفیت رفتن را هرگز نمی فهمند. حتی کسی که می رود نمی تواند در قالب واژگان بگوید چگونه رفته…
یکی از بهترین روش های یاددهی، آموزش غیرمستقیم توسط داستان است. بسیاری از مطالب آموزنده را می توانیم از این طریق به دیگران بیاموزیم. کتاب که در دست شماست مجموعه ای از داستان های کوتاه و برگرفته از فرهنگ های گوناگون می باشد که خواندن هر یک می تواند تلنگری در ذهن خواننده ایجاد نماید.
سرعمویم با دخترخانمی زیبا وارد شد. در همان نگاه اول آن دختر مرا آن چنان مجذوب خود کرد که نمی توانستم چشم از او بردارم. او متین و آرام با جسارتی خاص در گوشه ای ایستاد. نگاه های پی در پی من باعث جلب توجهش شد، از دور لبخندی زد…
تروا یکی از بزرگ ترین نبردها در افسانه های یونان است. درواقع حماسه ای که زمینه ساز نگارش کتاب ایلیاد و اودیسه ی هومر شاعر بزرگ یونانی بوده است. آخرین نیرنگ جنگجویان یونانی برای ورود و نفوذ به دروازه های شهر تروا ساختن اسب چوبی بود که با موفقیت انجام شد و سرانجام پس از 10 سال نبردِ بیهوده تروا سقوط کرد. ملکه ترسید و آشیل را به رودخانه ی تاریک اِستیکس برد و پاشنه ی پای چپش را در دست گرفت و برای چند لحظه او را زیر آب نگه داشت…
این کتاب شامل پنج داستان کوتاهِ مستقل از یکدیگر است که تمام داستانها در پایان به یکدیگر گره می خورد. علت نامگذاری رمان خوشه ای برای کتاب این است که داستان دوم به نوعی با وقایع داستان اول گره خورده و داستان چهارم تابع داستان سوم می باشد و تنها در داستان پنجم است که همه ماجراهای این مجموعه با یکدیگر ارتباط خواهند یافت و مانند یک خوشه، گرد ساقه اصلی را در بر می گیرند. در این کتاب عضوی از اعضای یک شبکه جاسوسی مأموریت می یابد تا فعال صلح طلبی را در پاریس ترور نماید. ابعاد این ترور چه بود؟ چه کسانی پشت پرده این ترور را ترتیب داده بودند؟ نقش نهضت مقاومت فرانسه در این ترور چه بود؟ آیا واقعاً سازمان جاسوسی آلمان این ترور را برنامه ریزی نموده بود؟
نقشه اينه طوري رفتار كنيم تا نازی ها فكر كنن ما قصد داریم از طریق بالكان و از راه يونان و ساردينيا به جزیرۀ ایتالیایی سیسیل وارد بشیم و حمله کنیم. اونا برای تکمیل تیم و اجرای نقشه به من نیاز دارن. همچنین تعدادی هواپیمای جنگندۀ مقاوم یونانی در مناطق کوهستانی برای تخریب و انهدام تأسیسات مخابراتی نازی ها لازمه. ديگه وقت مُردن نزدیکه…