برای یک حس خوب نکاتی را باید بدانیم و در راستای عمل به آن بکوشیم و به جای نادیده گرفتن احساساتمان سعی کنیم آنها را به درستی شناخته و در موقعیت های مختلف مهار کنیم. اولین گام این است که بتوانیم خود را به طور کامل شناخته تا ارتباطی مؤثر برقرار نماییم.
اگر چه تا به امروز مباحث زیادی در خصوص جنایات جنگ جهانی دوم در ایران مطرح گردیده است و صاحب نظران در خصوص آن بسیار گفته اند اما جست و جویی در این زمینه نشان می دهد که در ایران تا کنون کتابی در این خصوص نگاشته نشده است. هدف از نگارش این اثر رفع این نقص بزرگ تاریخی است. آنچه در این کتاب می خوانیم به بسیاری از پندارها پایان می دهد: این که نازی ها تنها جنایتکاران جنگ نبودند و مردمان کشورهای بالکان، لهستان، اکراین، رمانی و مجارستان نیز در این کشتارها سهیم بودند، این که بمباران های هیروشیما و ناگازاکی تنها فجایع مخرب جنگ نبوده و حتی آمریکایی ها سوئیس را نیز بمب باران کردند. جنایات ژاپن در شرق دور کمتر از کشتار یهودیان نبوده و حمله به کشتی های مسافربری و… در این کتاب آورده شده است.
قصه های کهن از رایج ترین گونه های ادبیات عامه است که نقل آن به صورت شفاهی و سینه به سینه باعث ماندگاری و تفاوت های اندکی در داستان می شود که به آن «ادبیات عامه یا فولکلور» می گویند. این قصه ها برای بیان فرهنگ هر قوم و ملتی از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است. مجموعه ی «قصه های ایرانی» در قالب قصه هایی شیرین با زبانی ساده نکات آموزنده ای را به کودکان آموزش می دهد. پیشنهاد می کنیم یک بار دیگر به دنیای کودکی سفر کنید و با ما همراه شوید. ننه سرما کوله بارش را جمع کرد و عمو نوروز با بقچه ای پر از گل توی آبادی به راه افتاد. یکی یکی در خانه ها را می زد و گل و لبخند به همه هدیه می داد تا اینکه به خانه ی خاله پیرزن رسید…
“فقط یه دقیقه! دلم تنگ شده، دلم برای مدرسمون تنگ شده. بزرگ ترها می گن جنگ شروع شده، نمی دونم سر چی؟ برای چی؟ هر چند وقت یه بار به جای همکلاسی هام عکسشون رو روی نیمکت می ذارن! یه روزم عکس آقای معلم به جای خودش اومد مدرسه! یه روز صبح که با ترس و دلهره رفتم مدرسه دیدم اونجا هم خراب شده، جنگ اون رو هم با خودش برده بود. آقای مدیر، پدر مادرها رو جمع کرد و گفت: «باید فکر بچه ها باشیم و از جنگ دورشون کنیم تا سالم بمونن.» راستی، دعوای ما بچه ها که بمب و موشک نداره. مگه صلح و دوستی چه عیبی داره؟ نمی دونم بعضی از آدم بزرگا چه جوری فکر می کنن؟ راست می گن؟ دروغ می گن؟ فکر ما هستن یا نه؟ به جای اینکه ما رو از دوستامون، اسباب بازی هامون، مدرسمون دور کنین کاش از اول این جنگ رو از ما دور نگه می داشتین. آخه دل ما بچه ها خیلی زود واسه ی خیلی چیزا تنگ می شه.
“
“فقط یه دقیقه! دلم تنگ شده، دلم برای مدرسمون تنگ شده. بزرگ ترها می گن جنگ شروع شده، نمی دونم سر چی؟ برای چی؟ هر چند وقت یه بار به جای همکلاسی هام عکسشون رو روی نیمکت می ذارن! یه روزم عکس آقای معلم به جای خودش اومد مدرسه! یه روز صبح که با ترس و دلهره رفتم مدرسه دیدم اونجا هم خراب شده، جنگ اون رو هم با خودش برده بود. آقای مدیر، پدر مادرها رو جمع کرد و گفت: «باید فکر بچه ها باشیم و از جنگ دورشون کنیم تا سالم بمونن.» راستی، دعوای ما بچه ها که بمب و موشک نداره. مگه صلح و دوستی چه عیبی داره؟ نمی دونم بعضی از آدم بزرگا چه جوری فکر می کنن؟ راست می گن؟ دروغ می گن؟ فکر ما هستن یا نه؟ به جای اینکه ما رو از دوستامون، اسباب بازی هامون، مدرسمون دور کنین کاش از اول این جنگ رو از ما دور نگه می داشتین. آخه دل ما بچه ها خیلی زود واسه ی خیلی چیزا تنگ می شه.
“
“فقط یه دقیقه! دلم تنگ شده، دلم برای مدرسمون تنگ شده. بزرگ ترها می گن جنگ شروع شده، نمی دونم سر چی؟ برای چی؟ هر چند وقت یه بار به جای همکلاسی هام عکسشون رو روی نیمکت می ذارن! یه روزم عکس آقای معلم به جای خودش اومد مدرسه! یه روز صبح که با ترس و دلهره رفتم مدرسه دیدم اونجا هم خراب شده، جنگ اون رو هم با خودش برده بود. آقای مدیر، پدر مادرها رو جمع کرد و گفت: «باید فکر بچه ها باشیم و از جنگ دورشون کنیم تا سالم بمونن.» راستی، دعوای ما بچه ها که بمب و موشک نداره. مگه صلح و دوستی چه عیبی داره؟ نمی دونم بعضی از آدم بزرگا چه جوری فکر می کنن؟ راست می گن؟ دروغ می گن؟ فکر ما هستن یا نه؟ به جای اینکه ما رو از دوستامون، اسباب بازی هامون، مدرسمون دور کنین کاش از اول این جنگ رو از ما دور نگه می داشتین. آخه دل ما بچه ها خیلی زود واسه ی خیلی چیزا تنگ می شه.
“
“فقط یه دقیقه! دلم تنگ شده، دلم برای مدرسمون تنگ شده. بزرگ ترها می گن جنگ شروع شده، نمی دونم سر چی؟ برای چی؟ هر چند وقت یه بار به جای همکلاسی هام عکسشون رو روی نیمکت می ذارن! یه روزم عکس آقای معلم به جای خودش اومد مدرسه! یه روز صبح که با ترس و دلهره رفتم مدرسه دیدم اونجا هم خراب شده، جنگ اون رو هم با خودش برده بود. آقای مدیر، پدر مادرها رو جمع کرد و گفت: «باید فکر بچه ها باشیم و از جنگ دورشون کنیم تا سالم بمونن.» راستی، دعوای ما بچه ها که بمب و موشک نداره. مگه صلح و دوستی چه عیبی داره؟ نمی دونم بعضی از آدم بزرگا چه جوری فکر می کنن؟ راست می گن؟ دروغ می گن؟ فکر ما هستن یا نه؟ به جای اینکه ما رو از دوستامون، اسباب بازی هامون، مدرسمون دور کنین کاش از اول این جنگ رو از ما دور نگه می داشتین. آخه دل ما بچه ها خیلی زود واسه ی خیلی چیزا تنگ می شه.
“
Только минуточку. Мне скучно, скучаю по школе, взрослые говорят, что война началась, не знаю, зачем? Для чего? Как часто вместо наших одноклассников на их скамьях ставят их фотографии! Однажды фотография нашего учителя вместо него пришла в школу. Однажды утором страхом и стрессом ушла в школу, но школа была разрушена, война увезла ее со собой. Директор школы вызвал родителей, и сказал: мы должны заботиться о детях и перевозить их в другое место, чтобы сохранить их. Кстати, в ссорах детей нет бомбы и ракеты, разве им мир не нравится? Не знаю некоторые взрослые как думают, говорят правду или лгут, заботятся о нас или нет? Вместо того, что отделять нас от друзей, игрушек, школы, было бы лучше, с началом изгонять войну. Так, как мы, дети, скоро скучаем по куче вещей.
Sadece bir dakika! Özledim, okulumuzu özeldim. Büyükler savaş çıkmış diyorlar, neden? Niçin? Bilmiyorum. Bazen arada bir arkadaşlarımın resimlerini oturdukları sıraların üzerine koyuyorlar! Birgün de öğretmenimizin kendisi yerine resmi okula geldi! Birgün korku içinde okula gittiğimde okulumuzun yıkıldığını gördüm, savaş onu da alıp götürmüşdü. Müdür bey, anne babalarımızı topladı ve “çocukları düşünmeliyiz. Onları savaştan üzak tutmalıyız” dedi. Sahi, biz çocukalrın kavgalarında bomba falan yok. Barış ve arkadaşlığın neyi kötü ki? bazı büyük insanların nasıl düşündüklerini bilmiyorum. Doğru mu söylüyorlar? Yalan mı? Bizi düşünüyorlar mı? Bizi arkadaşlarımızdan, oyuncaklarımızdan ve okulmuzdan uzak tutmak yerine keşke savaşı bizden uzak tutsalar. Çünkü biz çocuklar bazı şeyleri çok çabuk özlüyoruz.
Nur eine Minute؛ Ich vermisse Ich vermisse unsere schule, Erwachsene sagen: Der krieg begann. Ich weiBe nicht warum? sie lassen wie oft Ihr Bild statt meiner Mitschűler auf die Bank! Eines Tages Kam das bild des Herr Lehrer anstatt seine eigenen in die schule. Einem Morgen ging ich furchtig und mit sorge nach schule und sah dαss dort wurde kaputt, der krieg hatte sie mitgebracht. Herr Direktor, sammelte die Eltern und sagte: wir muBen űber unserer kindern denken und entfernen sie von dem krieg um gesund zu bleiben.Wir Jungs kӓmpfen ohne Bomben und Raketen. Was ist falsch daran. wenn nicht Frieden und Freundschaft. Ich weiB nicht wie manche Erwachsenen denken? sargen sie uns oder nicht? Statt dessen uns von unseren freunden , unseren spielzeuge, und unseren Schuler entfernen, wenn uns doch von dem krieg weggelassen hӓtte. weil wir kinder bald viele Dinge ermissen.
I miss, I miss my school. Grown ups said the war has started, I don‘t know why? What for? Once in a while, photos of my classmates were put on the bench instead of themselves. Even a photo of our teacher comes to school instead of his own one day! One morning I went to school with fear and apprehension seeing the school had been corrupted, so I knew the war had taken it with itself. School‘s director, gathered parents together and said “We should think about kids and keep them away from the battle to stay safe.” Of course kid‘s fights don‘t have any bombs and missiles. So what‘s the matter with peace and friendship? I don‘t know how are some adults thinking? Do they tell the truth? Or lie? Do they care of us or not? Instead of keeping us away from our friends, toys, and schools, we wish kept us far away from this war since it has begun. Since our hearts are so small which miss the things really soon.
ساختار خانواده قدمتی طولانی دارد. امروزه مواردی را درباره زندگی خانوادگی می شنویم که انگار یک ورزش پرمخاطره مانند صخره نوردی است بدین معنی که بسیاری می پندارند زندگی خانوادگی شان خارج از کنترل آن هاست. کتاب 100 راز خانواده شاد با نتیجه گیری روان شناسان، جنبه های گوناگون زندگی را مورد بررسی قرار می دهد که هر موضوع با یافته های علمی، مثال و پیشنهادات متخصصان همراه است. دانستن این رازها مانند ابزاری است که به کمکمان می آید تا عادات و نگرش هایمان را مورد بررسی قرار دهیم و به نیرویی مثبت تبدیل شویم چرا که خانواده مهم ترین بنیان زندگی است. مطالعه این کتاب را به همه علاقه مندان پیشنهاد می دهیم.
واکنش ما زمانی که بگویند «مبتلا به سرطان هستید» چیست؟ اولین احساس قبل از ضربه و شوک شدید، شک و تردید است. سرطان تنها یک اختلال فیزیکی در بدن نیست بلکه عمیق ترین ترس ها را در وجود بیمار ایجاد می کند. با وجود سال ها تلاش و آموزش خستگی ناپذیر جهت تغییر نگرش نسبت به این بیماری، هنوز اقدامات موفقیت آمیزی صورت نگرفته است. وظیفه اصلی ما مشاوره به بیماران و خانواده هاست. این بیماری نه تنها بیمار را بلکه تک تک اعضای خانواده را هم درگیر می کند. این کتاب در قالب 100 پاسخ، راهنمای مناسبی برای پرسش هایمان می باشد. هدف این است که اطلاعات و توصیه های سودمندی را ارائه دهیم. در فصل نخست به موضوع سرطان پرداخته ایم که اساسی ترین قسمت در کسب آگاهی از بیماری است. مطالعه این اثر را به همه کسانی که به سلامتی خودشان و اطرافیانشان علاقه مند هستند پیشنهاد می کنیم.
این کتاب خاطراتی را از زبان نویسندة اثر و افرادی که عزیزانشان را از دست داده اند و یا تجربه ی مرگ را داشته اند بیان می کند. خداوند تجربة فوق العاده ای از نور، زیبایی و شکوه است، خدا واژه نیست وسعت است اقیانوسی بی کرانه که ما چون قطره ای در آن ناپدید می شویم. ژرف زندگی کنیم از ته دل، یکپارچه با تمام وجود به طوری که وقتی مرگ در زد آماده باشیم آماده چون میوه ای رسیده برای فرو افتادن از درخت، تنها نسیمی ملایم می وزد و میوه فرو می افتد گاه حتی بدون هیچ نسیمی میوه به سبب سنگینی و رسیدگی از درخت می افتد مرگ باید چنین باشد و این آمادگی باید با زندگی کردن فراهم آید.
در همین موقع پدرِ شنل قرمزی که آن اطراف مشغول هیزم شکستن بود، صدای جیغ دخترک را شنید. او تبر بزرگش را برداشت و به سمت کلبه دوید. گرگ را دید که دنبال شنل قرمزی می دود. حدس می زنید چه اتفاقی افتاد؟ هیزم شکن تبرش را بالا برد…
اگر می خواهیم به اهدافمان برسیم کافیست همواره به خواستة مان فکر کنیم و در مورد آن حس خوبی داشته باشیم و با آن همسو شویم. هُشیار باشیم که برخی از فرصت ها تنها یکبار به سراغ مان می آید پس پر قدرت به آن فکر کنیم.