پس از ظهور اسلام، ایرانیان با الهام از طب قرآنی و آموزه های پیشوایان دینی خود و با تکیه بر تجارب چند هزار سالة طب ایرانی توانستند دانش پزشکی را ارتقاء داده و در آن مهارت یابند و موانع پیشرفت را از سر راه خود بردارند. این طبیبان به سرعت توانستند علم طب را متحول ساخته و قرن ها سمت استادی خود را بر جهان حفظ نمایند. در این راستا غربی ها تألیفات علمی مهمی منتشر کرده اند که متأسفانه به علت فاصلة علمی که بین طب ایرانی و غربی افتاده و بسیاری از این علوم به کژ راهه رفته است. کتاب ویژگی های طب اسلامی-ایرانی این اسرار مکتوم را بر ملا می سازد و به ما می گوید که تمدن اسلامی زیر بنای …
کلاغ ها از این داستان فهمیدند اشتباه کرده اند و قول دادند تا از این به بعد چیزی را که ندیده اند، نگویند و باور نکنند. ضرب المثل «یک کلاغ و چهل کلاغ» زمانی بیان می شود که یک خبر به شکل نادرست از افراد زیادی نقل شود. پس نباید به سخنی که توسط افراد زیادی دهان به دهان گشته، اطمینان کرد زیرا ممکن است بعضی از حقایق از بین رفته و چیزهایی به اشتباه به آن اضافه شده باشد.
خانم مرغ همیشه پاییز را دوست داشت. از جمله هوای خشک و خرد کردن برگ های درختان را اما پاییز امسال اتفاق متفاوتی افتاد. سر و کله ی آقا خرگوشه با کامیون قرمز درخشانش پیدا شد…
بسیاری از افراد در یادگیری ریاضیات با دشواری رو به رو می شوند. می توان برای رفع این مشکلات در فرآیند یادگیری از آموزش های مبتنی بر هوش موسیقیایی کمک گرفت. استفاده از تکنیک ریتم، آواز و ضرب آهنگ و سرود می تواند آموزش را آسان و معنادارتر کند. با استفاده از این تکنیک ها، دانش آموزان در زمینه تدریس فعال می شوند. محیط کلاس جذاب خواهد شد و آموزش مبتنی بر روش تدریس نوین جایگزین روش های سنتی می شود. وقتی از هوش موسیقیایی دانش آموزان در امر یادگیری، توانایی های ذهنی آنها در قالب آواز خواندن، گوش دادن به یک موسیقی، دیدن یک نمایش و سرودن یک شعر استفاده بیشتر شود، در واقع فعالیتی درست به اندازه نوشتن و حل مسائل برای یادگیری انجام شده است.
هِنری از مسافرت متنفر بود ولی مادر و پدرش برنامه دیگری برای مسافرت داشتند. رفتن به یک اردوگاه… هِنری تصور کرد که روی یک رودخانه، شناور است. زمانی که از خواب پرید دید واقعاً همین طور است. آب باران، چادر را جا به جا کرده و…
مارگارت همسایه کناری هِنری بود و اصلاً از هِنری خوشش نمی آمد. البته هِنری هم همین حس را در مورد مارگارت داشت؛ هِنری درحالی که از دست مارگارت عصبانی بود به اوگفت…
هِنری پسر شیطونی بود. این را همه می گفتند حتی مادرش. همیشه در حال اذیت کردن اطرافیانش بود. غذایش را زمین می ریخت، سروصدا می کرد، گاز می گرفت، نیشگون می گرفت. همه از دستش خسته شده بودند. یک روز صبح…
هِنری عاشق مهمانی خواب بود. مهمانی نصف شبی، جنگ بالشتی، جیغ و داد کردن و دیوانه بازی درآوردن! اما هیچ کس هِنری را به مهمانی خوابش دعوت نمی کرد چون او…
هِنری سمت چپ و راست را نگاه کرد و بعد یک رول دستمال از کاردستی آنها کند. تکیه گاه معبد سوزان از وسط نصف شد و افتاد. هِنری فکر کرد: «این طوری بهتر شد.» ایوووووولللللل حالا…
هِنری درحالی که روی تختش بالا و پایین می پرید با خودش فکر می کرد که چه کار کند؟ ناگهان چشمش به کتاب هایش افتاد. با خودش گفت: «کاری نداره باید کلی اسم کتاب بنویسم همین! اوووفففففف! بعد…
هِنری از مخفیگاهش بیرون پرید و به سمت دیواری که خانه او را از خانه مارگارت جدا می کرد ایستاد و اخم کرد. این عجیب ترین و غیرعادی ترینشان بود او با تعجب…
هِنری باید به سرعت تصمیم می گرفت. او سر دو راهی مانده بود یا باید آدم برفی پیتر را برمی داشت و یا به آن دست نمی زد. مهمتر از همه این بود که کسی آن اطراف نبود. او تصمیم خودش را گرفت و به سمت…