هنری وروجک و جایزۀ مزخرف
۲۸,۰۰۰ تومانهِنری باید بیشتر صبر می کرد وقتی یک جایزه فوق العاده انتظارش را می کشید؛ اما او مرتب فریاد زد: «جایزه م کو؟ جایزه مو بهم بده. من فقط میخوام جایزه مو بگیرم. همین! همین!» مادر گفت: «هِنری بس کن…»
پشتیبانی:
۰۲۱-۶۶۴۸۶۰۱۱-۱۳
۰۲۱-۶۶۴۰۸۵۶۰
پشتیبانی:۶۶۴۸۶۰۱۳-۰۲۱
جمع: ۲,۶۲۳,۰۰۰ تومان
نمایش 33–48 از 132 نتیجه
هِنری باید بیشتر صبر می کرد وقتی یک جایزه فوق العاده انتظارش را می کشید؛ اما او مرتب فریاد زد: «جایزه م کو؟ جایزه مو بهم بده. من فقط میخوام جایزه مو بگیرم. همین! همین!» مادر گفت: «هِنری بس کن…»
هِنری با خوشحالی گفت: «شانس با منه. رأی گیری رو من میبرم.» او با سرعت به طرف دیواری که پوسترهای تبلیغاتی روی آن نصب شده بود رفت اما چیز عجیبی دید…
هِنری باید راهی پیدا می کرد تا مطمئن شود می تواند برنامه های مورد علاقه اش را ببیند. او نیمه های شب آرام آرام از پله ها پایین رفت. او تصور کرد که…
هِنری باید راهی پیدا می کرد تا مطمئن شود می تواند برنامه های مورد علاقه اش را ببیند. او نیمه های شب آرام آرام از پله ها پایین رفت. او تصور کرد که…
هِنری دماسنج را از دهان خودش درآورد. درجه! نرمال! نرمال! دمای بدن او نرمال بود؟ این غیرممکن بود. چطور دمای بدنش نرمال بود وقتی داشت از مریضی می مُرد؟ وااای! مادر داشت برمی گشت…
درست زمانی که امیدت را از دست می دهی و فکر می کنی که دیگر هیچ شانسی برای کادو گرفتن از دیگران نداری، یک معجزه اتفاق می افتد. هِنری به سمت کادو رفت. شاید… وااای خدا! کاش…
هِنری عاشق غذاهای فست فود بود. مادر گفت: «پس معامله کردیم. اگه تا پنج شنبه، سبزیجات بخوری میریم رستوران بخور و برو.» قلب هِنری ایستاد. رستوران بخور و برو!…
پدر گفت: «هِنری؟ امروز اولین روز مدرسه ست. تو یه شانس داری…» هِنری با خودش فکر کرد: «فراری دادن معلم ها کار هر کسی نیست ولی…»
هِنری دست از کشیدن دُم اسب های اسباب بازی پیتر برداشت و با تعجب پرسید: «چی گفتی؟ مارگارت داره میاد اینجا؟!» مادر گفت: «هیسسس! ساکت باش هِنری.» و بعد اضافه کرد: «نه! نه! هِنری هم خیلی خوشحال میشه…»
هِنری به تنهایی می تواند یک عروسی را نابود کند. مادر گفت: «هِنری تو باید انگشترها رو نگه داری، همینی که هست.» وااای!…
هِنری برای گرفتن جایزه از فرشته دندون هر بلایی سر برادرش پیتر می آورد. او آهسته به اتاق پیتر می رود و…
“توپ شماره هشت نانسی که مخصوص پیش گویی بود از زمانی که به وسیله جُوجُو شکسته شده بود درست کار نمی کرد و برگه های پیشگویی که نانسی و بِری عاشق درست کردن آنها بودند فقط برای تفریح استفاده می شد و نمی شد حسابی روی آنها باز کرد ولی بعد به طور اتفاقی نانسی شروع به پیش بینی آینده می کند و همه آنها درست از آب در می آید! آیا او واقعاً می تواند آینده را پیش گویی کند؟ همه نشانه ها که می گویند بله! پس نانسی شانسش را امتحان می کند و برای بچه ها در مدرسه پیش گویی می کند اما…
“
اسم معلم جدیدمون آدمر ملوزینِ. اون روی ما اسم های عجیب و غریب می ذاره، لالایی بهمون یاد می ده و… آیا او واقعاً یه معلمِ؟!
مرغ قرمز پرسید: «به من کمک می کنید تا آرد درست کنم؟» موش، سگ و گربه همگی جواب دادند: «نه…»
بی شک یکی از عواملی که باعث بقا و انتقال فرهنگ به نسل های بعد می شود وجود افسانه هاست. بسیاری از ضرب المثل ها، رسوم و باورهای ما در قالب قصه ها گردآوری شده اند که هدف از آنها احیای ادبیات شفاهی، دانسته های پدربزرگ ها و مادربزرگ هایی است که نسل به نسل به امروز منتقل کرده اند. شاید قسمت هایی از این افسانه ها به نظر غیرواقعی برسند اما در دل خود حاوی نکته ها و نگرش های فرهنگی جوامع گذشته هستند. مجموعه داستان های «روزی روزگاری» نیز از این دست داستان هایی است که می کوشد تا کودکان را با فرهنگ های دیگر آشنا نموده و تجربیات و نکات ارزشمندی را به کودکان انتقال دهد.
قصه های کهن از رایج ترین گونه های ادبیات عامه است که نقل آن به صورت شفاهی و سینه به سینه باعث ماندگاری و تفاوت های اندکی در داستان می شود که به آن «ادبیات عامه یا فولکلور» می گویند. این قصه ها برای بیان فرهنگ هر قوم و ملتی از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است. مجموعه ی «قصه های ایرانی» در قالب قصه هایی شیرین با زبانی ساده نکات آموزنده ای را به کودکان آموزش می دهد. پیشنهاد می کنیم یک بار دیگر به دنیای کودکی سفر کنید و با ما همراه شوید. ماه پیشانی وقتی به خانه برگشت نامادریش او را کتک زد تا بگوید چه کار کرده که اینقدر زیبا شده است. او مجبور شد داستانش را تعریف کند…